«اینجا» و «اونجا» خاطرات ; تجربه رویت سکته نمودن مسافر در داخل اتوبوس شرکت واحد مونترال -37

4

نگارنده: آقای رضا اسلامی  ، لينك اصلي مطلب در فيس بوك

امروز داخل شهر کار داشتم و طبق معمول از سیستم حمل و نقل عمومی مونترال استفاده کردم.باید از اتوبوس 161 و بعد 80 که خیابون «دو پارک» رو بسمت مرکز شهر میرفت استفاده می کردم.وقتی در چهارراهی که باید اتوبوس رو عوض میکردم از اتوبوس پیاده شدم و بسمت ایستگاه خط 80 میرفتم شنیدم صدای آژیر ماشین آتش نشانی (یا آمبولاس و …) میاد و طبق معمول رانندگان همه خبردار میایستند تا ماشین اورژانس رد بشه

مرجع : گروه کبک فرندز در فیسبوک :https://www.facebook.com/groups/107362842710057/

23وقتی نزدیک شد (ماشین از پشت سر من میومد) و از جلوی من رد شد دیدم ماشین آتش نشانی هست و بسمت راست (جایی که من میخواستم برم و به ایستگاه برسم) بچید ، من هم چند ثانیه بعد بچیدم بهمون سمت و دیدم ماشین آتش نشانی جلوی اتوبوس حمل و نقل عمومی وایساده ، من هم که تو حال خودم بودم نفهمیدم برای چی وایساده و خوشحال شدم که اتوبوس تو ایستگاه هست و من میتونم سوار بشم و زودتر به مقصدم برسم ولی وقتی رفتم جلوی درب اتوبوس ، متوجه شدم مسافر داخل اتوبوس نیست و درب بسته است ، یک کم دقت کردم دیدم یه خانوم مسنی روی صندلی نشسته و راننده اتوبوس که اون هم یه خانوم بود بهمراه یه مسافر بالای سر مسافر وایستادند که فهمیدم حال این خانم احتمالا خراب شده (احتمالا سکته کرده بود) و بخاطر همین اتوبوس توقف کرده و مسافرهاشو پیاده کرده ، خلاصه از ماشین آتش نشانی ، آتش نشان خاص با وسایل کمک های اولیه اومدند بیرون و سریع اومدن داخل اتوبوس و رفتند بالای سر این خانومه ، مشخص بود که اینها امداد رسانی اولیه به افراد مریض رو بلد هستند.در همین حین صدای آژیر دیگه ای اومد که دیدم ماشین آمبولاس مونترال اومد و بلافاصله یه سری افراد خیلی متخصص با وسایل خیلی مجهز اومدند رفتند داخل اتوبوس و بالای سر مریض.چند دقیقه نکشید که از آمبولاس یه تخت آوردند که بردند داخل اتوبوس و این خانوم را سوار کردند و بردند داخل آمبولانس (سیستم تخت متحرکشون کاملاً اتوماتیک و خیلی مجهز بود بطوریکه وقتی میخواستند داخل آمبولاس بذارند نیازی به بلند کردن نداشت و چرخها بطور اتوماتیک جمع شدند) و رفتند.در همین حین که آمبولانس اومد یه ماشین شخصی شرکت اتوبوسرانی مونترال اومد و با راننده صحبت کرد (اتوبوسها مجهز به سیستم اینترکام داخلی هستند و هر اتفاقی رو خیلی سریع به سازمانهای مربوطه خصوصاً پلیس و اورژانس خبر میدند) و بعدش رفت اتوبوس بعدی که حالا به ایستگاه نزدیک شده بود ولی امکان نگاه داشتن داخل ایستگاه رو نداشت وسط خیابون نگه داشت و از ما مسافرین خواست که بریم سوار بشیم.ما هم سوار شدیم و به مسیر خودمون ادامه دادیم.

یادمه در یکی از پستها در خصوص «اورژانس ، آتشنشانی ، پلیس» که نوشته بودم «اینجا اگه کسی نیاز به اورژانس پیدا کنه و پس از تماس با 911 بجز ارسال آمبولانس ، ماشین پلیس ، آتش نشانی و ماشین شهرداری محل نیز بهمراه آمبولانس به محل تماس گیرنده اعزام می شوند.» یکی از دوستان بمن ایراد گرفته بود (البته با همون لحن دوستانه که ما همیشه در انتقادامون استفاده میکنم) که اصلاً صحت نداره و لزومی نداره که مثلا ماشین آتش نشانی برای موردی که نیاز نیست بیاد.من امروز متوجه شدم که ماشین آتش نشانی علاوه بر خاموش کردن آتش و بیرون آوردن افراد از داخل ماشین های مچاله شده وظیفه امداد رسانی اولیه تا رسیدن ماشین اورژانس هم بعهده داره و بخاطر همین در محل اومده بود.

در سال 1380 خدا بمن یه لطف بزرگی کرد که با یکی از بهترین مدیرهای کشورمون شروع بکار کردم که بزرگترین و بهترین تجربه زندگی کاری من شد.ایشون در یکسال اول کاری و خصوصاً روی گزارشاتی که من تهیه میکردم اینقدر اشکال میگرفت که بعضی وقتها من دلخور میشدم (البته جرات نداشتم حرفی بزنم چون همه پرسنل از ایشون حساب میبردند و من هم همینطور ولی بعدها ایشون خصوصا بعد از بازنشستگی بهترین دوست من شدند و هنوز هم با هم ارتباط تلفنی داریم و ازشون در مواقع لازم مشورت میگیرم) ولی بعدها فهمیدم که چه لطف بزرگی بمن کرد ، دلیلش این بود که وقتی گزارشی بهش ارایه میکردم از من شروع به سوالات مختلف میکرد و من قادر به جوابگویی تمامی سوالات نبودم که علت اصلیش اشراف کامل نداشتن من به جزییات گزارش بود (چون از اطلاعات سایرین نیز استفاده میکردم) و کم کم یاد گرفتم چطوری باید یه گزارش کامل و بدون ایراد تهیه کنم و بعدها ایشون در خیلی از مواقع حتی مواردیکه در دایره وظایف من نبود از من میخواست تا گزارش تهیه کنم و روز به روز به مسوولیتهای من هم اضافه می کرد طوریکه من هم در یکی از وظایف محوله بمن ، یه سری پیشنهاداتی دادم و اجراییش کردم که باعث شد مبلغ دو میلیون دلار در سال برای شرکتمون ارزش افزوده داشته باشه که اصلا باورشون نمیشد و این فقط بخاطر همون هنری بود که ایشون یادم دادند.

یکی از دوستانم که با ژاپنی ها از نزدیک کار کرده بود از قول یکی از این موجودات فرا زمینی میگفت «ایرانیها بزرگترین ایرادشون اینه که وقتی میبینند یکی داره کار درستی انجام میده تمامی کارهای خودشونو ول میکنند و سعی میکنند ایشون از کارش بندازند پایین و بعد که این اتفاق افتاد میشینند سر جاشون»

بهر حال هر گزارشی و یا اظهار نظری بدون ایراد و اشکال نمیتونه باشه و من با تمام دقتی که میکنم بازم اشکال دارم.من سعی کردم گزارشات واقعی همراه با تصاویر برای شما دوستان تهیه کنم تا بتونم در جهت افزایش آگاهی عمومی (نه تنها دوستانیکه قصد مهاجرت دارند بلکه برای تمامی مردم ایران زمین) هموطنانم کمک کنم تا نسبت به نحوه زندگی اجتماعی و امکانات یه ملت دیگه اطلاعات بیشتری بدست بیارند تا شاید این آگاهی بتونه در جهت افزایش رفاه عمومیشون کمکی باشه.

شاد و موفق باشید.

مرجع : گروه کبک فرندز در فیسبوک :https://www.facebook.com/groups/107362842710057/

بیان دیدگاه